منوی اصلی
مطالب پیشین
موضوعات وبلاگ
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
نویسندگان
دانشنامه سوره ها
سوره قرآن
درباره

به وبلاگ مؤسسه قرآنی صاحب الزمان(عج) خلیل شهر خوش آمدید.
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 46
بازدید دیروز : 123
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 407
بازدید کل : 199495
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 238
تعداد آنلاین : 1


 

چند وقتیه که سؤالهایی مدام ذهنمو مشغول خودش می‌کنه. برخی اوقات فکر می‌کنم جوابش واضحه ولی وقتی دقیقتر شرایط رو می‌سنجم، می‌بینم که اینطور هم که من فکر می‌کنم نیست.
سؤال اینه که اگه ملت ما و مخصوصا شخص خود من اگه در روز سه شنبه هشتم ذی‌الحجه سال 60 هجری قمری با امام حسین(ع) برخورد می‌کردم، چه تصمیمی می‌گرفتم؟
آیا مثل عبدالله بن عمر و ابن عباس، امام رو اندرز می‌دادم که همچون مردم با یزید سازش کند و باعث کشته شدن مردم دیگر نشود؟
و یا اینکه مثل زهیر، همراه و متّبع «ولیّ امرم» می‌شدم؟
یا مثل عمده کسانی که در راه به امام (ع) پیوسته بودند، پس از خبر شهادت مسلم، وقتی امام (ع) گفت: «این قوم را جز اینکه بی یاورمان گذارند، نمی‌بینم. پس هر کس که دوست دارد برود.» امام زمانم را رها می‌کردم؟
و یا اینکه مثل «حر»، با آنکه از سپاه دشمن بودم، ولی آنقدر قلبم تیره و تار نگشته باشد که با سخنان حق، به سوی حق بشتابم و ولیّ امرم را یاری کنم و در راهش شهید شوم؟
و یا همچون «طرماح بن عدی» و سه تن از یارانش از منافقین و ترسویان و دنیا پرستان کوفه دل کنده و به سوی امام عصرم می‌شتافتم؟
و یا مثل عمرو بن قیس و پسر عمویش، وقتی مولا از من بپرسد که آیا برای یاری من آمده‌ای؟ بگویم که قرضم زیاد است و زن و بچه‌ام کسی را ندارند و نیز مال و اموال مردم نزد من است و من نمی‌توانم یاریت کنم؟
و یا مثل عمر سعد آنقدر ملعون شوم که به امام در جواب اندرزهایش بگویم که از ترس ویرانی خانه و از بین رفتن اموال و کشته شدن اولادم، مجبورم که با تو بجنگم و البته بخاطر پست و مقامی که در انتظار من می‌باشد؟
و یا مانند یاران امام حسین(ع) رفتار می‌کنم، وقتی مولایم بیعتش را از من بگیرد، برایم شرم‌آور باشد که امام زمانم را تنها بگذارم؟
و یا مثل شمر، فرمانده سپاه اسلام و جانباز در رکاب امیرالمؤمنین باشم اما ولیّ امرم و رهبرم را از دین برگشته بدانم و سر از تنش جدا سازم؟
و یا اینکه برای إذن جهاد و شهد شیرین شهادت، لحظه شماری کنم؟
راستی؛ اصحاب امام(ع) وقتی مورد تحریمدشمن قرار گرفتند، آیا به ولیّ امرشان معترض نشدند که زنان و مردان و اطفال ما از گرسنگی و تشنگی بی‌طاقت شده‌اند و شما برای شکستن تحریم‌ها، باید مواضعتان را تغییر دهید تا دو طرف سود ببریم و نتیجه برد بردحاصل شود؟ یعنی هم ما موفق به شکستن تحریم‌ها شویم و مردممان را از سختی‌ها نجات بخشیم و هم دشمنان ما به اندک موفقیتشان، که صلح و سازش ما با یزید است برسند؟









دل نوشته یک معلم

اینجا ایران است. اُُّمُّ القُرای جهان اسلام ، مأمن شیعه ، کشوری که در رأسش حضرت حجّت قرار دارد ، کشوری که تمام مسلمانان دنیا و تمام آزادیخواهان جهان چشم به آن دوخته اند. اما در عاشورای سال 1388 عده ای از بازماندگان نسل خوارج نهروان یعنی ملّی گراها ، نهضت آزادیها ، سلطنت طلبها ، منافقین ، بهائیها و دهها و صدها گروههای انحرافی دیگر ، ایران و تهران را با کوفه و کوفیان و با شام و شامیان اشتباه گرفته بودند.

شنیده بودیم در عاشورای سال 61 هجری اصحاب و یاران امام حسین(ع) سخت مشغول پیکار و لحظه لحظه مشتاق برای در آغوش کشیدن مرگ بودند ، البته نه به طمع بهشت ، بلکه برای یاری سیّد الشّهداء جهت کسب رضایت خدا.










 

ابن زياد به امام(ع) نوشت: اما بعد اى حسين! از ورودت به كربلا آگاه شدم. امير مؤمنان! يزيد به من نوشته كه سر بر بستر نرم خود ننهم و از خوردنى سير نشوم تا تو را [ كشته و ] به لقاى لطيف خبير برسانم، مگر آنكه به فرمان من و يزيد درآيى، و السّلام. امام(ع) چون نامه را خواند آن را افكند و فرمود:رستگار نباشند مردمى كه خشنودى خلق را بر غضب خدا مقدم داشتند.(ب)فرستاده ابن زياد گفت: اباعبدالله! پاسخ نامه چيست؟ فرمود: برای او در پيش ما پاسخى نیست، زيرا عذاب خدا بر وى حتم گرديده است. فرستاده به سوي ابن زياد برگشت و جواب را گفت. ابن زياد چون پاسخ امام(ع) را شنيد، بسيار خشمگين شد.









 

اينجا محل توقّف و شهادت ما است
 در روايتى از ابومخنف نقل شده كه: همه رهسپار شدند تا در روز چهارشنبه به دشت كربلا رسيدند. ناگهان اسب امام(ع) ايستاد. امام(ع) از آن پياده شد و بر اسب ديگرى سوار شد. آن نيز حركت نكرد. هفت اسب عوض كرد، ولى هيچ كدام حتى يك گام جلوتر نرفتند. امام(ع) چون اين امر شگفت را ديد، پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟ گفتند: غاضريه. فرمود: آيا نام ديگرى دارد؟ گفتند: نينوا. فرمود: نام ديگرى؟ گفتند: ساحل فرات. باز پرسيد: نام ديگرى دارد؟ گفتند: كربلا. امام(ع) آهى كشيد و فرمود: دشت اندوه و بلا! سپس فرمود: از اينجا كوچ نكنيد كه به خدا سوگند اينجا خوابگاه شتران ما و جاى ريختن خونهاى ما و هتك حريم ما و محل شهادت مردان ما و ذبح كودكان ماست.به خدا سوگند همين جا [ عاشقان حق ] قبرهاى ما را زيارت كنند و جدّم رسول خدا(ص) به اين تربت نويدم داده است و در فرموده او خلاف نيست».









دومين نامه به مردم كوفه
امام حسين(ع) آمده تا به وادى حاجز در بطن الرمة رسيد. قيس بن مسهر صيداوى را با اين نامه به سوى كوفيان فرستاد: به نام خداوند بخشنده مهربان؛ از حسين بن على به برادران مؤمن و مسلمانش! سلام بر شما! خدايى را سپاس كه هيچ معبود بحقى جز او نيست. اما بعد؛ نامه مسلم بن عقيل به دستم رسيد و از حسن نيت شما و هماهنگى بزرگان شما در راه يارى و حق خواهى ما خبر يافتم. از خدا خواهانم كه نيكى خود را به ما ارزانى دارد و شما را بر اين حسن نيت بالاترين پاداش دهد. من هم روز سه شنبه هشتم ذى حجه يعنى روز ترويه از مكه به سوى شما رهسپار شده ام. هرگاه فرستاده من به كوفه رسيد در كارتان هرچه بيشتر شتاب و تلاش كنيد كه اگر خدا بخواهد در همين روزها بر شما وارد مى شوم. سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد. قيس بن مسهر صيداوى با نامه امام(ع) رهسپار شد، چون به قادسيه رسيد حصين ابن تميم او را دستگير كرد و نزد عبيدالله بن زياد فرستاد. عبيدالله بن قيس دستور داد تا به فراز قصر بر آمده حسين بن على(ع) را ناسزا گويد. او بر بام قصر رفته گفت: هان اى مردم! اين حسين بن على(ع)، بهترين خلق خدا، فرزند فاطمه(س) دخت پيامبر(ص) است و من فرستاده او به سوى شمايم. از او در وادى حاجز جدا شدم. اكنون او را پاسخ گوييد. سپس عبيدالله بن زياد و پدرش را لعن فرستاد و براى على بن ابى طالب(ع)، طلب مغفرت كرد. عبيدالله دستور داد تا او را از بام قصر به زير افكنند. پس او را از بام افكندند، تكه تكه شد و به شهادت رسيد.










 

به بِشرُ بْنُ غالب
از عقيق رهسپار شد تا به منزل ذات عرق رسيد. در آنجا مردى از بنى اسد به نام بشر بن غالب با او ديدار كرد. امام(ع) از او پرسيد: از كدام قبيله‌اى؟ عرض كرد: از بنى اسد. فرمود: اى برادر اسدى! از كجا می آيى؟ عرض كرد: از عراق. فرمود: مردمِ آنجا را چگونه پشت سر گذاشتى؟ عرض كرد: اى فرزند دخت رسول خدا(ص)! دلهاى آنان با تو و شمشيرهايشان با بنى اميه است! فرمود: اى برادر عرب! راست مى گويى. حقاً كه خداى سبحان، هر چه بخواهد انجام مى دهد و آنگونه كه اراده كند، حكم مى راند. اسدى گفت: اى فرزند دخت پيامبر! از اين فرموده خداى متعال گزارشم ده: «روزي كه تمام انسانها را با امامشان فرا ميخوانيم». فرمود: آرى اى برادر اسدى! دو گونه امام است: امامى كه به هدايت فرا خواند و امام گمراهى كه به ضلالت دعوت كند. پس هر كه امام هدايت را پاسخ دهد، به بهشت رهنمونش گردد و هر كه پيشواى ضلالت را پاسخ گويد، به آتش درآيد.









خطبه حسين بن على(ع) در مكه

 (الف) امام حسين(ع) چون خواست از مكه رهسپار عراق گردد به سخن ايستاد و فرمود: اَلْحَمْدُ لله وَ ما شاءَ الله وَ لا قُوّة اِلاّ بِالله و صَلّى الله عَلى رَسُولِه؛ مرگ بر انسان‌‌‌‌‌ها لازم افتاده همانند اثر گردن‌‌‌‌‌بند كه لازمه گردن دختران است و من به ديدار نياكانم آنچنان اشتياق دارم مانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف ...










به امید خداوند متعال قصد داریم تا رسیدن محرم، برخی از سخنان و نامه‌های امام حسین صلوات‌الله علیه را در مسیر مکه به کربلا، که از نرم‌افزار «برنامه‌های حسینی» اقتباس شده‌است را بازگو نماییم به امید اینکه شاید ما هم لایق همراهی امام عصرمان شویم؛ انشاالله.

1- دیدار امام حسین(ع) با عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر










دل مویه ای با کربلا از زنده یاد عبدالحسین محمدیان رباطی

سلام بر سرزمین تفتیده‌ی کربلا؛ سرزمینی که سراپای آن را عشق گرفته است؛ سرزمینی که خاکش شفابخش دردهای بی درمان است؛ سرزمینی که جگرگوشه‌ی علی و زهرا را در خود جای داده است؛سرزمینی که صدای«هیهات من الذله»‌ی حسین در آن به آسمان رفت و سقف آسمان ها را شکافت؛سرزمینی که در آن امامی ندای «هل من ناصر ینصرنی»سر داد و کسی جز تیغ های شمشیر و تیزی نوک نیزه ها پاسخش را نداد. سرزمینی که هنوز از آن صدای سیلی خوردن رقیه و العطش کودکان به گوش می رسد.

ای سرزمین تب دار کربلا که به حق، کرب و بلا نامیده شدی! می خواهم با سخنانی هر چند کوتاه از تو شکایت‌کنم. ای خاک! هنگامی که سر حسین بن علی را بریدند، بر بدنش اسب دواندند، خیمه هایش را آتش زدند، عباسش را قطعه قطعه کردند، سجادش را به زنجیر کشیدند، خاندانش را به اسارت بردند، چرا دهان باز نکردی و آنان را در کام خود فرو نبردی؟ ای آسمان! چرا آنان را در سیلاب گرفتار نکردی؟ ای باد! چرا آنان را در قهر خداگونه‌ی خویش گرفتار نکردی؟ کجا بودید ای پرستوهایی که اصحاب فیل را با آن همه هیمنه، زمین گیر کردید؟ چرا کسی به فریاد حسین نرسید؟می دانم چه می خواهید بگویید؛ می خواهید بگویید ما مانده بودیم که چه کنیم و حیرت زده نگاه می‌کردیمکه یک قوم، چقدر پست می شود که با امامش، با کسی که رسول خدا صلی الله علیه وآله درباره اش فرمود:«حسین منّی و انا من حسین» این گونه رفتار می کند. شاید شما هم سرّ این سکوت را نمی‌دانستید؛ سرّ آن این بود که زمین و زمان و تمام موجودات عالم تا ابد یزید و یزیدیان را لعنت کنند و سلام و صلوات خود را نثار حسین علیه السلام و اصحابش کنند:

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.

منبع: مجله پرسمان:: اسفند 1383، شماره 30

برای شادی روحش صلواتی اهدا کنید.










صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد

فاطر،موسسه قرآنی صاحب الزمان خلیل شهر،سلوک گمنامی،یادمان شهدا،رهبر،ژنو،،جان کری،اوباما،قرار داد هسته ای،مهد کودک،شهرداری خلیل شهر،شهرداری بهشهر،موسه قرآنی ملامحبه،رباط،تکواندو،